جدول جو
جدول جو

معنی کله خانه - جستجوی لغت در جدول جو

کله خانه
(کَلْ لَ / لِ دِ)
دهی از دهستان سهندآباداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 563 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کتب خانه
تصویر کتب خانه
کتابخانه، محلی عمومی با کتاب های بسیار و مکانی برای مطالعه، کتاب فروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله پاچه
تصویر کله پاچه
مجموع سر و پاچه های یک گوسفند، خوراکی آبدار که با کله و پاچۀ گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شَ / شِ نَ / نِ)
خانه مانندی است از پردۀ تنک و چادر رقیق که محفوظ ماندن از نیش پشه را در آن خسبند. پشه بند. پشه دان. ستاره. کلّه. (زمخشری) (مهذب الاسماء) ، نام درخت سده است که بعربی شجرهالبق خوانند. (برهان قاطع). درختی است که درون بارش پر از پشه است و بعربی شجرهالبق گویند. (فرهنگ رشیدی). لکن این درخت را باری نیست بعضی برگهای آن ترنجیده شود و در میان آن جانورانی خرد چون پشه گرد آید. رجوع به پشه دار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ نَ / نِ)
خانه ای که سلاح در آن نگهدارند. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
سلاخ خانه و قصابخانه. (ناظم الاطباء). مذبح و مقتل ستوران و گوسفندان و مانند آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ نَ / نِ)
ضرابخانه و دارالضرب و سرائی که در آنجا بر پول رایج نقش کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
خانه کولیان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کولی (معنی اول) شود، جای پر ازدحام و هیاهو. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
یا کپوتان دزو، در گویش ارمنی نام دریاچۀ ارومیه است. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 161). رجوع به کبودان و دریاچۀ ارومیه شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ چَ / چِ)
کله پاچه از هر حیوانی. (ناظم الاطباء). مجموع سر و پاچه های حیوان (مانند گوسفند). (فرهنگ فارسی معین).
- کله پاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله پا شدن شود.
، خوراکی که از کله و پاچۀ گوسفند سازند. طرز تهیۀ آن چنین است که موهای کله و پاچه را باآب آهک سوزانند و کله و پاچه را جوشانده داخل بینی و دهان گوسفند را پاک کنند و با چاقو تراشند و سپس با پیاز و شکنبه و شیردان بار کنند و یک قطعه دنبه و قدری گوشت گردن هم بدان علاوه نمایند. (فرهنگ فارسی معین). آبگوشتی که از سر و پاچه های گوسفند و جز آن سازند و گاه بر آن گوشت گردن و شکنبۀ گوسفند افزایند. طعامی که از کلۀ گوسفند و پاچۀ آن کنند. شاخ دار. چشم دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
موش چیست تا کله پاچه اش چه باشد ؟!، یعنی از شخصی کوچک توقعی بزرگ داشتن بیجاست
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
نسیج و بافتۀ عنکبوت و به یونانی ابرکیا خوانند. (برهان). تنیدۀ عنکبوت. (آنندراج). تارعنکبوت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابرکیا شود، خانه عنکبوت که در آن تخم نهد و بچه برآرد. (برهان). خانه عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ نَ / نِ)
ساکنان خانه. اهل بیت: پیش از آنکه با اهل خانه سخنی گوید اهل او به مصلحتی در گنجینه درآمد. (انیس الطالبین ص 147).
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ لَ / لِ نَ / نِ)
جائی که آنرا حجله ساخته اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ نِ)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن. در 14 هزار گزی شمال باختر داران متصل به راه ماشین رو دامنه به بوئین واقع است. از چشمه و قنات آبیاری میشود. محصولش غلات، عدس و انگور است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی از قبیل قالی وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ نَ / نِ)
خانه ای که در آن کاه انبار کنند. (بهار عجم) (آنندراج) ، کنایه از دنیا و عالم کون و فساد است. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ نَ)
دهی از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز که در 7 هزارگزی خاور شبستر و 2 هزارگزی راه شوسه و خطآهن تبریز به مرند واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 389 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات. محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش ماشین رو است. این آبادی در دو محل بفاصله 2 هزارگز بنام چله خانه بالا و چله خانه پایین مشهور است و سکنۀ چله خانه بالا 318 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ / لِ نَ / نِ)
خانه ای که مرتاضان ایام چله در آن بسربرند. (آنندراج). آنجائی که در مدت روزه داشتن توقف کرده و در را بروی خود می بندند. (ناظم الاطباء). جای چله نشستن. محل ریاضت کشیدن و چله گرفتن چله نشینان. جای اعتکاف صوفیان و زهاد:
به چشم کم منگر در دوات تیره دلم
که چله خانه یوسف درون چاه من است.
صائب (از آنندراج).
بااین قد خمیده نگشتیم گوشه گیر
در چله خانه ای ننشیند کمان ما.
زکی ندیم (از آنندراج).
رجوع به چله شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایین است که در شهرستان نهاوند واقع است و 590 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتب خانه
تصویر کتب خانه
ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلح خانه
تصویر سلح خانه
محلی که در آن جا سلاحها را گرد آورند زراد خانه اسلحه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبه خانه
تصویر جبه خانه
زره خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجله خانه
تصویر حجله خانه
گردک خانه گردک گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه خانه
تصویر پشه خانه
پشه بند، پشه دار نارون پشه غال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکه خانه
تصویر سکه خانه
ضرابخانه و دارالضرب و سرائی که در آنجا بر پول رایج نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه خانه
تصویر سیه خانه
سیاه چادر، زندان محبس، خانه بدیمن منزل بی میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
خانه عنکبوت که در آن تخم نهد و بچه بر آورد، نسیج عنکبوت بافته عنکبوت تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علف خانه
تصویر علف خانه
کاه انبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبت خانه
تصویر کبت خانه
نه زنبور عسل شان: (آرام کی پذیرد تا محشر این کبت خانه را که بر آشفتی ک) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملا خانه
تصویر ملا خانه
دبستان آموز گاه آموز کد
فرهنگ لغت هوشیار
ماژ خانه شادیسرای جایی که بلهو و لعب پردازند جای لهو: بس خرابست لهو خانه دهر بنگه عمر ز آسمان بر گیر. (خاقانی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولی خانه
تصویر کولی خانه
خانه کولیان، جای پر ازدحام و هیاهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پاچه
تصویر کله پاچه
کله با پاچه از هر حیوانی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
خانه ای که مرتاضان و درویشان ایام چله را در آن بسر برند جای چله نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله دخانی
تصویر کله دخانی
سر شکون دودی، ابر تیره، شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
((~. چِ))
نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین